سال ها به ما تعلیم داده شده است که محافظه کار باشیم…
مثلا
کم تر سخن بگوییم تا کمتر گند بزنیم،
کلی و مبهم حرف بزنیم تا دردسر نشود،
اگر از صاحب منصبی نقدی داریم، سکوت کنیم تا آسیب نبینیم،
اگر معلم یا استادمان حرف پرت و پلایی می زند مخالفت نکنیم، تا نمره مان احیانا کم نشود!
از ضعف های خودمان نگوییم تا کسی نقطه ضعف نگیرد،
با کسی درد و دل نکنیم چون شاید دوست امروز، دشمن فردایمان شود!
بی پرده جانب کسی را نگیریم تا به دردسر نیوفتیم.
.
همیشه هم دیده ایم که افراد محافظه کار درون سیستم ما راحت تر رشد می کنند و این افراد معمولا رمز موفقیت شان را هم همین محافظه کار و پَپه بودنشان می دانند و دیگران را که شجاعانه اظهار نظر می کنند را بی سیاست می نامند.
ولی من آدم هایی را دوست دارم که آزادند و مستقل، برای تایید گرفتن از کسی یا کسانی حرف خود را قورت نمی دهند یا حرف خود را با واژه هایی مبهم و کلی کادوپیچ نمی کنند.
بنظرم انسان هایی در طول تاریخ ماندگار شدند، تاثیر گذاشتند و در دل ها نفوذ کردند که شهامت داشتند آنچه دیگران قورت می دهند، را بیان کنند. البته با یک پشتوانه قوی. یعنی از روی تامل، تحلیل و مطالعه. همچنین در زمانی مناسب و فضایی مناسب.
بله نقطه مقابل محافظه کار بودن این نیست که بی ادبانه، نابجا و شتاب زده اظهارنظر کنیم. بلکه این اظهارنظر باید پیشینه ای نیز داشته باشد.
من از آدم های محافظه کار بیزارم. آدم هایی که همیشه طوری رفتار می کنند که نه سیخ بسوزد نه کباب، همیشه به ظاهر زیبا ولی به درد نخور صحبت می کنند و هیچ وقت نمی توانند تغییری ایجاد کنند و حتی خودشان رشد واقعی را تجربه کنند.
شاید فرد محافظه کار با خود می اندیشد که با این کار خود را در منطقه امن قرار داده است ولی این نامش منطقه امن نیست بلکه یک برکه گندیدهِ بدبو است.