دیروز تصویری از دیوار یک مدرسه را در صفحه اینستاگرامم گذاشتم و از مخاطبانم پرسیدم:
«قلم موی رنگ رو سپردن بهت و ازت خواستن روی این دیوار مدرسه یه جمله رو بزرگ بنویسی. چه مینویسی؟»
از میان ۱۳۷۰ نفری که این سؤال را دیدند، ۱۵۷ نفر پاسخشان را نوشتند. به نظرم سؤال دشواری است چون باید برای پاسخ به آن چند مورد را در نظر گرفت و دست به انتخاب تنها یک جمله کوتاه زد، جملهای که هم فهمش برای کودکان راحت باشد هم حال آنها را خوب کند. پاسخها متنوع و برای خودم جالب بودند. حقیقتش انتظار چنین تنوعی را در پاسخها نداشتم ولی نقدی کلی به پاسخها دارم که در ادامه به آن اشاره میکنم.
با خواندن جملهها داشتم به این فکر میکردم که پاسخ ما به این سؤال میتواند نگاه ما به آموزش را نمایان کند. شاید حتی فراتر از آن، یعنی دیدگاهمان درباره انسان را نشان میدهد.
.
در اینجا پاسخها را از نظر مضمون دستهبندی کردم و چند نمونه برای هر یک از آنها را آوردهام:
۱) لذت بردن از لحظات زندگی و شاد بودن:
«از لحظهلحظه زندگیات لذت ببر»
«تا می تونی شادی کن»
«اصلاً قرار نیست به جایی برسی، از “رفتن” لذت ببر.»
«تا می توانی لحظه رو دریاب و زندگی کن»
«بیا دنیا را قشنگ تر کنیم، حتی با یک لبخند»
«حال خودت را فدای آینده نامعلوم نکن»
.
۲) ارزش قاِیل شدن برای علایق خود:
«هیچوقت علاقهات رو بهخاطر عرف جامعه یا حرف دیگران رها نکن»
«واسه دل خودت زندگی کن»
«علاقه تو، اولویت توست»
«فقط خودت را زندگی کن»
.
۳) اهمیت کسب دانش:
«علم گنجی است که تمام نمیشود. امام علی (ع)»
«ز گهواره تا گور دانش بجوی»
«درخت تو گر بار دانش بگیرد/ به زیر آوری چرخ نیلوفری را»
«ز دانش دل پیر برنا بود»
«انسان دو نوع معلم دارد، آموزگار و روزگار. هر چه با شیرینی از اولی نیاموزی، دومی با تلخی به تو میآموزد»
«اندیشه نیکو بزرگترین سرمایه است»
.
۴) استقلال داشتن:
«برای آموختن منتظر معلم نباش»
«تا میتونی مستقل باش»
«دانش پشت این دیوار است»
«در مدرسه هیچی به شما یاد نمیدن، خودت برو دنبال یادگیری»
«هر چی اینجا یاد میگیری درست نیست»
.
۵) برتر بودن مهارتآموزی:
«مهارتآموزی بالاتر از علمآموزی است.»
«مهارت یاد بگیر»
.
۶) گذرا بودن عمر انسان:
«من از عمرم چه فهمیدم، نفهمیدم چه فهمیدم، اندازه فهمیدم که فهمیدم نفهمیدم»
«از همین حالا شروع کن، فردا دیر است.»
«اینجا محل وقوع ماندگارترین خاطرههاست.»
.
۷) شناخت خود:
«خودتو پیدا کن»
«بگرد و خودت رو پیدا کن، تو وقتی در مسیر موفقیت قرار میگیری که خودت رو بشناسی»
«تغییر از خود ما شروع میشود.»
.
۸) اشاره به مهم بودن حالِ کودک:
«برای شاد بودن تو تلاش میکنم»
«اینجا با هم شاد و خندانیم»
«اینجا مکانی است برای اینکه شما پرواز کنید.»
«دنیا از تو شروع میشه»
.
۹) اهمیت تلاش و پشتکار:
«بهراحتی نرسد، آنکه زحمتی نکشید.»
«اگر میخواهید کسی بشوید که هرگز نبودید، باید کارهایی بکنید که هرگز نکردید.»
«امروز درست زندگی کن، تا فردا درست ساخته بشه.»
«هر کس تا پایان باران بماند، پاداشش رنگینکمان است»
«توانا بود هر که تمرین کند»
«پرواز کن، همان گونه که میخواهی، وگرنه پروازت میدهند همان گونه که میخواهند»
«تلاش کن، طلاش کن»
«تو نگو همه بجنگند و ز صلح من چه آید، تو یکی نهی هزاری تو چراغ خود برافروز»
«دنیا منتظر دیدن اراده توست.»
«تلاش کن همیشه بهترین خودت باش»
«به عمل کار برآید»
.
۱۰) رسیدن به رؤیاها:
«به رویاهام قول رسیدن دادم.»
«به آرزوهات فکر کن»
«رویات رو دنبال کن»
«رویا پردازی کن، روزی رویاهات به واقعیت تبدیل میشه»
«برای آرزوهات بجنگ»
«تو به هر چیز که بخوای میرسی»
.
۱۱) پندهای دیگر:
«کتاب خوندن یادت نره!»
«علم و ثروت منافاتی با هم ندارند.»
«احساساتی نباش!»
«هر کس به من چیزی بیاموزد مرا بنده خودکرده است.»
«در هر لحظه صادق باش»
«زندگی رو یاد بگیر، درس یک راهه نه یک مقصد»
«هر آنکس که نیست دلش زنده به عشق/ بر او نمره به فتوای من نماز کنید»
«با هم مهربان باشیم»
«گر تو با بد، بد کنی پس فرق چیست؟»
«الا بذکر الله تطمئن القلوب»
«ان الله لایتغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم»
.
۱۲) جملات طنز:
«بچهها فرار کنید از اینجا!»
«شاد باشید، نمره مهم نیست»
«انقدر سر کلاس خوراکی نخور!»
«اول اینستا بعد کتاب»
«لطفاً در این مکان آشغال نریزید»
«کلید حل مشکلات در دست عمو حسن»
«مثل زمان ما بنویسند: مرگ بر آمریکا، مرگ بر شوروی»
.
۱۳) مخالفت با سؤال:
«اونطور که بنظر می رسه مدرسه ابتداییه، تصویر می تونه گویاتر باشه تا شعار»
«هیچی کلا از دیوارنوشته بدم میاد»
.
۱۴) توجه به مشارکت کودکان:
«صفحههای خالی با ابعاد متفاوت میکشیدم تا بچهها هر کدوم جمله یا متن خودشون رو بنویسند و اسم خودشون هم زیرش جمله شون بنویسند.»
«دیوار رو یکدست سفید میکردم، بعد تقسیم میکردم و به هر کلاس فرصت میدادم یه طرح یا جمله انتخاب کنن، رو دیوار طراحیش کنن»
.***
یکی از دوستان هم پرسید پاسخ خودم به این سؤال چیست و من نیز دو سه جملهای توضیح دادم که من از بچهها میخواستم خودشان دیوار را از اول رنگ کنند و به توافق برسند که چه طرح و متنی را روی آن ترسیم کنند. در واقع نظر من در این دستهبندی، جز دسته چهاردهم قرار میگیرد.
البته این شرایط ایدئال است ولی در دنیای واقعی موضوع پیچیدهتر میشود، مثلاً یکی از ابعاد آن این است که آیا چیزی که دانشآموزان فعلی مدرسه ترجیح میدهند را دانشآموزان سالهای بعد هم ترجیح میدهند؟ چون به طور معمول مدارس مابعد از چندین سال مجدد رنگ میشوند، و اگر بخواهیم به نظر آنها توجه کنیم مسئله پیچیده میشود.
چطور میتوانیم انتخابی داشته باشیم که هم دانشآموزان فعلی آن را دوست داشته باشند هم دانشآموزان سالهای آینده که نمیدانیم چه کسانی هستند؟ آیا میتوانیم شرایطی را فراهم کنیم که این اتفاق هرسال تکرار شود؟ ولی فرض ما در این سؤال این بود که شرایط ایدئال را در نظر بگیریم.
..***
اکثر این جملات زیبا هستند و حرف برای گفتن دارند اما من فکر میکنم ما چیزی را فراموش کردهایم.
بیایید کمی کلیتر به موضوع نگاه کنیم. ما عموماً در جامعهمان احساس میکنیم تماشاگر هستیم و ناچیز! این حس در فضاهای مختلف دائم به ما القا میشود. مثلاً صبح از خواب بیدار شویم میبینیم شهرداری جلو خانهمان گودالی بزرگ کنده است. تازه میپرسیم که داستان از چه قرار بوده است و شاید کارگر یا همسایهای پیدا شود و به ما توضیح دهد. به دانشگاه میرویم و متوجه میشویم، دانشگاه تصمیم گرفته است کلاسهای عمومی ما دیگر در دانشکده دیگری برگزار شود. در مسیر بازگشت به خانه از رادیوی تاکسی میشنویم که ایران قصد ندارد واکسن وارد کند.
در هر سه این رویدادها که در روزمره با امثال آنها روبرو میشویم، ما تقریباً هیچ نقشی در تصمیمگیریهای محله، محیط آموزشی و کشورمان نداشتیم. در نتیجه این پیام را دریافت میکنیم که تو مهم نیستی. بگذریم که این اتفاقاً حتی در خیلی از خانوادهها هم میافتد.
من میگویم باید این مدل را بشکنیم. چرا به کودکانمان نشان ندهیم که مهماند و صدایشان را میشنویم؟ چرا نگذاریم در تصمیمگیریهای محیطی که در آن نصف روزشان را میگذرانند تا حدی دخیل باشند.
تا کی میخواهیم بلندگویی باشیم و دائم از تجارب و آگاهیمان در گوششان بخوانیم؟ مگر تابهحال از این روش نتیجهای هم گرفتیم؟ سراسر دیوارهای شهر و مدارس ما پر از جملات و اشعار پندآموز است. تلویزیون را روشن میکنی، کانالها را عوض میکنی و میبینی از ۳۰ شبکه در ۲۰ تا از آنها فردی نشسته است و دُرافشانی میکند. اینطرف آن طرف هر جا که میرویم عاقلانی در حال موعظه کردند و آنقدر دیدهایم که همین عاقلان صحبتهایشان را در عمل نقض کردهاند که دیگر آن هم برایمان عادی شده است.
بیایید گاهی هم گوش باشیم. پای حرفهای مخاطب بنشینیم، واقعاً او چه دغدغهای دارد؟ چه ترجیحاتی دارد؟
.
فکر میکنید چرا دانشآموزان ما روی میزهایشان در مدرسه کندهکاری میکنند؟ روی دیوارها و پشت درهای سرویس بهداشتی و هر جا گیرشان بیاید مینویسند و گاهی به مدرسه آسیب میرسانند؟ چون احساس میکنند در بهترین حالت یک تماشاگر ناچیزند. در بدترین حالت هم یک فرد تحقیر شده که خرد شده است.
مسلم است وقتی دیده نشوی و هیچ نقشی در محیطت نداشته باشی، نسبت به آن احساس تعلقی نداری، گاهی هم از فرصت استفاده میکنی و با رفتارهای منفی میخواهی دیده شوی. اینطور نیست؟
.
کمی با خودمان صادق باشیم، خودمان چند درصد به این جملات باور داریم؟ آیا واقعاً اگر اراده کنیم به هر چیزی که بخواهیم میرسیم؟ یعنی تابهحال ندیدهاید که چطور استعدادها در جامعهمان زیر بار فقر و ناعدالتی پرپر میشوند؟ تابهحال ندیدهاید که افراد بی هنر و استعداد چطور باتکیهبر روابط و دسترسیهای خاصشان به برترین امکانات دست پیدا میکنند؟
آیا باور داریم که کودک باید طبق علاقههایش پیش برود و لحظه را دریابد؟ چقدر به کودکان اجازه میدهیم کارهایی که دوست دارند را انجام دهند؟ شواهد که نشان میدهد در حال حاضر کودکان را با کلاسهای رنگارنگِ تحمیلی خفه کردهایم و درصد قابلتوجهی از نوجوانانمان را راهی کنکور پزشکی کردهایم تا در یک رقابت نابرابر و نادرست له شوند.
یک دنیای درهم برهم و پر از تناقض برای کودکان ساختهایم و حالا میخواهیم شعارهایمان را هم به خوردشان بدهیم تا بلکه هر چه ما نشدیم، آنها بشوند!
.
باور کنید بچهها خوب بلدند در لحظه زندگی کنند، مستقل باشند، به علایقشان بها دهند، پرسشگر و جویای دانش باشند و برای رسیدن به اهدافشان با سماجت تلاش کنند، بیایید کمی آنها را ببینیم و زندگیکردن را از آنها یاد بگیریم.