چطور می توانیم متوجه شویم که عمیق چیزی را آموختیم یا شاگردانمان توانستند یادگیری عمیق را تجربه کنند؟
یادگیری عمیق نشانه هایی دارد، مثلا وقتی موضوعی را عمیقا آموختیم می توانیم با نگاهی انتقادی به آن نگاه کنیم، و به این نگاه نقادانه عادت کنیم. یکی دیگر از نشانه های یادگیری عمیق آن است که می توانیم مسئله های مرتبطی که با آن مواجه می شویم را حل کنیم.
.
یادگیری عمیق زمانی اتفاق می افتد که ما تشنه یادگیری باشیم. یعنی نسبت به آن احساس نیاز کرده باشیم و در واقع موضوع از دغدغه های شخصی ما نشات گرفته باشد نه آنکه فرد یا افرادی آن را برای ما تجویز کنند.
بارها این تجربه را کرده ایم که موضوعی در مدرسه یا دانشگاه به ما آموزش داده شده است و نسبت به آن چقدر مقاومت نشان دادیم چون احساس نیازی نسبت به آن احساس نکردیم ولی زمانی که خودمان در زمان و مکانی دیگر به آن موضوع نیاز پیدا کردیم، رفتیم بسیار جدی آن را پیگیری کردیم و اتفاقا خیلی سریع آن را یاد گرفتیم.
پروفسور ایگن (Egan) یکی از آن اساتید دقیق و باحال است که کتابی با عنوان «یادگیری عمیق» نوشته است. اسم دقیق کتاب هست: «یادگیری عمیق: نوآوری ساده ای که می تواند آموزش را متحول کند»

ایگن در این کتاب یک الگو ارائه می کند برای یادگیری عمیق در مدارس. او می گوید دانش آموزان باید بر اساس علاقه شخصی شان یک موضوع را انتخاب کنند.
و این موضوع بشود پروژه آنها در ۱۲ سال تحصیل شان در مدرسه! در واقع هر دانش آموز بشود یک متخصص عالی در یک موضوع خاص. مثلا درمورد موضوع زنبورها!! فکر کنید یک نفر ۱۲ سال روی زنبور ها مطالعه کند!
این مدل ایگن جایگزینی برای آموزش های فعلی مدارس نیست، بلکه او می گوید این پروژه باید در کنار برنامه درسی فعلی مدارس باشد.
دانش آموزان طی اجرای این پروژه هدایت می شوند تا چگونه جستجو و تحقیق کردن را یاد بگیرند، آن هم روی موضوعی که مورد علاقه خودشان است و نسبت به آن احساس تعلق دارند.
.
همانطور که میبینیم ایگن هم تاکید دارد که مسئله باید چیزی باشد که نسبت به آن احساس نیاز می کنیم و الا دلمان خوش است که آموزش می دهیم! نهایتا یادگیری سطحی اتفاق می افتد.
ما چقدر به نیازها و علایق دانش آموزان و دانشجویانمان بها می دهیم؟ برای انتخاب سرفصل ها و موضوعات آیا نظر شاگردانمان را هم اصلا می پرسیم؟
دیروز بر حسب اتفاق چند دقیقه ای «شبکه امید» را دیدم. گزارشگری به پارک رفته بود و از نوجوانان می پرسید که مهم ترین دغدغه شان چیست. اکثر آنها گفتند که دغدغه کار دارند و دوست دارند در کنار درسشان درآمد داشته باشند. یکی از آنها هم گفت کاش درس هایمان کمتر شود تا بتوانیم دنبال علاقه مان هم برویم.
با مشاهده یک گزارش ۳-۴ دقیقه ای هم می توانیم متوجه شوید که رویکرد فعلی آموزش رسمی ما فرسنگ ها با نیازهای مخاطبانش فاصله دارد و این ناراحت کننده است.
اولین گام برای ایجاد تغییر این است که بپذیریم ما به عنوان طراح آموزشی، مسئول یا مدرس دانای کل نیستیم و قرار نیست بر اساس پیشبینی مان از نیازهای مخاطب و نیازهای دنیای امروز و آینده، موضوعاتی را به آنها تحمیل کنیم.
و از طرفی هم بپذیریم که یادگیری عمیق با این روش تجویزی و تحمیلی امکان پذیر نیست.
حداقل می توان تعادلی ایجاد کرد بین دیدگاه و اولویت های متخصصان، مدرسان و یادگیرندگان. نه اینکه نظر و نیاز فعلی یادگیرندگان را به کل فراموش کرد.