غالبا ما تصور می کنیم که خلاقیت یک نبوغ منحصر به فرد و نیمه خودآگاه است که حالتی رازآلود و ماورایی دارد.
ولی این تصور کاملا اشتباه است. امروزه مطالعات علمی در دست داریم که نشان می دهد خلاقیت قابل یادگیری است و الگوهایی دارد که می توان با آن ها پیش رفت و نتیجه گرفت. ما می توانیم مثل نوابغ خلاق دنیا، ایده های بزرگ داشته باشیم و به سمت آنها برویم.
پژوهشی جهانی انجام شده روی ۵ هزار نفر و نشان داده شده است که تنها ۲۵ درصد افراد باور دارند که می توانند توانایی های خلاقانه خود را عملی کنند.
.
ساده ترین تعریف خلاقیت این است: «توانایی ساختن چیزی تازه که ارزشمند هم باشد.»
ارزشمند بودن موضوع مهمی است، یعنی صرفا اینکه شما چیزی متفاوت خلق کنید نشانه خلاقیت نیست بلکه باید گروه کوچک یا بزرگی هم محصول خلاقانه شما را مهم و مفید بدانند. پس نهایتا خلاق بودن موضوعی نسبی و اجتماعی است.
دیدگاه قدیمی درباره خلاقیت این است که باید منتظر باشیم تا در دل شلوغی های روزمره مان ناگهان ایده ای جدید به ذهنمان برسید. و این لحظات شگفت انگیز پیش بینی ناپذیرند: زیر دوش، در مترو، یا در یک جلسه.
این دیدگاه یک پیشینه تاریخی دارد، سالیان سال است ما حکایت هایی را می شویم که واقعیت ندارند. مثلا گفته می شود که موتزارت از ابتدا در زمینه ساخت قطعات موسیقی نابغه بوده است و تمام قطعه هایش را در ذهنش می ساخته است، در حالیکه اینطور نیست بسیاری از دست نویس های موتزارت به جا مانده و برای هر قطعه بارها و بارها طرح اولیه را می نوشته است.
یا گفته می شود موتزارت اولین قطعه اش را در هفده سالگی نوشته است، ولی آن طرف داستان گفته نمی شود که پدر موتزارت از سه سالگی به طور جدی و روزانه به او پیانو آموخت و جای تعجب نیست که بعد از ۱۴ سال تمرین روزانه و فشرده فردی به این درجه از تخصص برسد.
پس میبینیم حتی در موضوعاتی مثل موسیقی که تقریبا همه ما فکر می کنیم نیاز به استعدادی ذاتی، نبوغ و خلاقیتی خاص دارد هم این موضوع صدق نمی کند.
.
ما به چند دلیل تمایل به این باور داریم که خلاقیت امری رازآلود و ناگهانی است، اولین دلیل آن است که این پاسخی راحت است و مسئولیت را از گردن ما برمی دارد.
دوم آنکه ما درک درستی از کارکرد مغزمان نداریم، بیشتر توضیح می دهم. به زبان ساده نیم کره چپ ما مسئول پردازش منطقی است، مثلا وقتی ذهنمان درگیر حل یک مسئله ریاضی می شود، نیم کره چپ مغز فعال می شود. در اینجا ما به طور آگاهانه تلاش می کنیم از آموخته های قبلی مان برای حل مسئله استفاده کنیم.
اما نیم کره راست ما کاملا متفاوت اطلاعات را پردازش می کند. در نیم کره راست ارتباط بین مفاهیم و لایه زیرین اطلاعات پردازش می شود. و این عمل نیمه آگاه انجام می شود و غالبا ما نمی دانیم فرایند رسیدن به این درکمان چطور بوده است.
شاید با مثال بهتر این موضوع را درک کنیم. فرض کنید یک جمله طنز را می بینید، مغز شما خیلی سریع این جمله را ارتباط می دهد به یک واقعیتی که قبلا آن را تجربه کردید و شما با درک نکته پشت پرده آن جمله می خندید. این فرایند ارتباط دادن دو موضوع نیمه خودآگاه اتفاق می افتد و معمولا سازوکار پردازش اطلاعات در آن را درک نمی کنیم.
این به این معنا نیست که نیم کره راست پردازش انجام نمی دهد بلکه موضوع این است که ما متوجه چگونگی کارکرد آن نمی شویم.
خیلی اوقات که به ایده خلاقانه ای مثلا حین رانندگی می رسیم احساس می کنیم به بصیرتی ناگهانی رسیدیم. در حالیکه علت آن این است که آن ایده حاصل پردازش نیم کره راست ما بوده است.
خصوصا زمانی که منطق ما (نیم کره چپ) برای حل مسئله ای کم می آورد، نیم کره راست ما فعال تر می شود. نیم کره راست ما بااطلاعات کلنجار می رود و آزمون و خطا می کند و بعد به پاسخی می رسد، ولی ما متوجه فرایند آن نیستیم و فقط نتیجه کار را در خودآگاهانمان میبینیم.
یک مثال دیگر، در حال حل کردن جدول هستید، یک واژه کلیدی و مرکزی جدول را پیدا نمی کنید. در حال پیاده روی هستید که آن کلمه را روی یک بیلبورد می بینید و نیم کره راستتان آن را پردازش می کند و به جدول ربط می دهد و شما به این کشف می رسید، ممکن است ندانید که این کلمه روی بیلبورد را دیده اید و فکر کنید به یک بصیرت ناگهانی و جادویی رسیدید.
ولی در حقیقت جادویی در کار نیست، موضوع به مغز ما بر می گردد.
تحقیق جالبی انجام شده است که نشان می دهد ۷۲ درصد مسئله ها را افراد زیر دوش حل کردند.
.
.
«الن گنت» تحقیق مفصلی در مورد ویژگی افراد خلاق انجام داده است، او تحقیق میدانی انجام داده است یعنی سراغ افراد سرشناسی رفته است که در حیطه های مختلف به عنوان افرادی خلاق شناخته می شوند.
گنت چهار الگو کشف کرده است که افراد خلاق ایده هایشان را از آن طریق پیدا کردند. او این چهار الگو را تحت عنوان چهار قانون منحنی خلاقیت (در کتاب منحنی خلاقیت) مطرح کرده است:
.
.
قانون اول: جمع کردن اطلاعات
در گام نخست ما نیازبه اطلاعات زیاد و در واقع تخصص در یک حوزه داریم، تا بتوانیم در آن گام های خلاقانه ای برداریم.
قاعده ای وجود دارد به نام «قاعده ۲۰ درصد». این قاعده می گوید که ما باید بیست درصد از تایم کاری خود را به جمع آوری اطلاعات در زمینه مورد نظرمان اختصاص دهیم.
کسب این اطلاعات کمک می کند تا به یک اشراف خوبی در آن زمینه برسیم و درک خوبی از ایده های موجود پیدا کنیم.
این موضوع در همه موارد صادق است، فرض کنید علاقه دارید تا در یوتیوب فعالیت جدی داشته باشید، اگر بخواهید در این فضا خوب ظاهر شوید و به ایده های نوآورانه ای برسید، باید روزها به عنوان بیننده در این فضا باشید، افراد فعال و موفق را دنبال کنید، ویدئوها پربازدید را تحلیل کنید، قوانین و الگوریتم های یوتیوب را بدانید.
بدون این اطلاعات تقریبا غیرممکن است که بتوانید به ایده های جدید برسید.
پس راه حل اول واضح است. می خواهید نویسنده شوید؟ هر کتابی که دستتان می رسد بخوانید، می خواهید طراح بازی شوید؟ بیست درصد از تایم کاری تان را بازی کنید و غیره. تا غرق موضوعی نشویم خبری از خلاقیت نیست.
شما با این کار در واقع به نیم کره راست مغزتان الگوهای ذهنی می دهید.
.
قانون دوم: تقلید
ما نیاز داریم به تقلید، بعد از تقلید است که می توانیم به مرحله نوآوری برسیم.
بر می گردیم به جمله معروف انیشتین که تاکید دارد برای موفقیت باید بر شانه های دیگران بایستیم.
در هر حوزه ای که هستیم باید دنبال افراد خلاق باشیم و در ابتدای مسیر از آنها پیروی کنیم و الهام بگیریم.
بسیاری از نویسندگان بزرگ می گویند که مدت های زیادی را صرف رونویسی از آثار دیگران کرده اند و در واقع رونویسی کردن یک تکنیک شناخته شده برای نویسندگی است.
هیچ ایده کاملا تازه ای وجود ندارد، ابتکار و اصالت در واقع ترکیب هوشمندانه چیزهایی است که از قبل وجود دارد.
موفقیت های ناگهانی حاصل شکستن الگوها نیستند، بلکه حاصل الگوهایی هستند که با میزان مناسبی از نوآوری در هم می آمیزد.
.
.
قانون سوم: همنشینان خلاق
تصویری که عامه مردم از نابغه های خلاق دارند این است که آنها در کلبه ای در نقطه ای دور نشسته اند و بدون کمک دیگران آثار و ایده هایی را خلق کردند که فراانسانی است.
این موضوع هم کاملا پیشینه دارد و خیلی از افسانه ها و فیلم ها این تصور را در ذهنمان تثبیت کردند. اما این تصور نادرست است. خلاقیت در واقع مثل یک ورزش تیمی است.
یک پژوهش روی هنرمندان نشان داده است که شهرت آنها ارتباط مستقیم دارد با این که چقدر با هنرمندان موفق دیگر در ارتباط هستند.
دور خودمان را پر کنیم از افراد خلاق و با همنشینی و تقلید از آن ها به تدریج رشد کنیم.
مثلا اگر علاقه به تولید محتوای خلاقانه داریم، باید دایره ارتباطی تشکیل دهیم از افراد خلاق در این زمینه. نکته مهم این است که نباید انتظار داشته باشیم که کسی به ما پیشنهادی بدهد و شروع کننده تعاملی موثر باشد. خودمان باید فرایند را شروع کنیم، اگر کسی را می بینیم که در زمینه مورد علاقه مان موفق و خلاق است به او نزدیک شویم و کنجکاوانه او را دنبال کنیم.
هر فرد جدیدی که وارد قلمرو ما می شوم ایده ها و جرقه هایی را در ذهن ما ایجاد می کند.
زندگی خلاقانه بالا و پایین های زیادی دارد، نیاز به یک دایره حمایتی داریم تا زمانی که سوختمان تمام شد از دوستانمان انگیزه و انرژی بگیریم و تلاش کنیم تا رقابت دوستانه ای را با آنها داشته باشیم.
.
قانون چهارم: تکرار
نهایتا ما باید فرایند تولید ایده یا محصول را بارها تکرار کنیم تا بتوانیم در آن زمینه به خلاقیتی چشم گیر برسیم.
در این تکرار است که به اندازه کافی از مخاطبانمان بازخورد می گیریم، سپس می توانیم این بازخوردها را کنار اطلاعات فراوان خودمان و تجربه حاصل از تکرار بگذاریم و از دل آن ها چیزی خلاقانه را بیرون بیاوریم. چیزی که نوآورانه و ارزشمند باشد و بتواند تایید اجتماعی را بدست آورد.
.
همانطور که می بینیم امروزه ما به اندازه کافی مطالعات علمی و شواهد متعدد در دست داریم که نشان می دهد که خلاقیت امری دست یافتنی است، در واقع با برنامه ریزی و داشتن نگاهی واقع بینانه می توانیم به خلاقیت دست یابیم.
.
نظر شما چیست؟ آیا این مقاله با تصور شما همخوانی دارد؟