تعادل بین کار و زندگی!

۱
در یکی از قسمت های سریال This is us که این روزها از دیدنش لذت میبرم، به موضوعی اساسی و جالب پرداخته شد که ذهنم را درگیر کرد.
داستان این سریال درباره یک خانواده است که قرار بود صاحب سه قلو بشوند و موقع بدنیا آمدنشان یکی از آنها زنده نماند، و در همان شب بچه ای سرراهی به بیمارستان آورده شد و این پدر و مادر به توصیه پزشکی مهربان تصمیم گرفتند سرپرسی این نوزاد که سیاهپوست هم بود را به عهده بگیرند.
فرزند سوم رندال نام دارد، این پسر بانمک از کودکی عاشق مطالعه و باپشتکار بود و حالا یک محقق ۳۶ ساله است و در شرکتی موفق کار می کند و دو فرزند دارد، رندل ساعت های زیادی را صرف پروژه هایش می کند.
او تازه پدر واقعی اش را پیدا کرده است و او را به خانه اش آورده تا از او مراقبت کند. پدر واقعی رندال سرطان دارد و دکتر ها گفتند چند ماه بیشتر وقت ندارد. پدرش پیشنهاد می دهد او را به شهر پدریش ببرد و با اقوامش آشنا کند.
هر دو راهی این شهر می شوند. در راه رندال و پدرش درگیر بحثی جدی بودند که پدرش به او گفت: «رندال کافیه بیا یه کم آهنگ گوش کنیم و پنجره را پایین بده…»
روز دوم سفر، حال پدر وخیم شد و کارش به بیمارستان می کشد. دکتر به رندل می گوید که پدرش چند ساعت بیشتر فرصت ندارد.
رندل شوکه می شود و اجازه می خواهد با پدرش صحبت کند. در لحظات آخر پدر به رندل همان توصیه را می کند که در ماشین گفته بود: «همیشه پنجره رو بده پایین و آهنگ رو زیاد کن…» (کنایه از این که انقدر زندگی را جدی نگیر).
ده روز می گذرد. مراسم ختم برگزار می شود و رندال کمی خود را پیدا می کند و متوجه می شود در شرکتی که کار می کند، بخاطر مدتی که به دلیل بیماری پدرش تمرکزش پایین بوده و مرخصی گرفته، شخص دیگری را جایگزینش کردند و دیگر مدیر پروژه نیست.
یاد توصیه پدرش میوفتد، پیش مدیر می رود و استعفا می دهد. می گوید هشتاد درصد موفقیت های شرکت مدیون کارهای او بوده و روزهای زیادی ۲۰ ساعت از روزش را صرف کارش کرده و حالا چه بی رحمانه شخصی را جایگزینش کردند و سِمَت پایینی را به او دادند ، او می گوید می خواهد استعفا دهد.
مدیر متعجب می پرسد، خب حالا می خواهی سراغ چه کاری بروی؟
رندل می گوید، دقیقا نمی دونم، دوست دارم صبح ها پیاده روی کنم و زندگی کنم، شاید هم پستچی شدم…»
.
۲
رندل بخش قابل توجهی از زمان و توانش را صرف کارش کرده بود. کارش انجام پروژه هایی در زمینه تولید انرژی های تجدید پذیر بود. اجرا این پروژه ها خدمت قابل تحسینی است که احتمالا تاثیر مثبتی روی زندگی بشر می گذارند،
ما به عنوان یک انسان زمان و توان محدودی داریم. ناچاریم بین اولویت هایمان انتخاب کنیم. تصمیم بگیریم برای کدام بخش از زندگی مان وقت و انرژی بیشتری را بگذاریم.
سوال اینجاست که بین کاری که خدمت به بشر است و از آن درآمد خوبی هم نصیبت می شود ولی اجازه نمی دهد زمانی را به خودت، خانواده ات و سلامتی ات اختصاص دهی و کاری که بی حاشیه تر و از نظر عموم سطح پایین تر است ولی اجازه می دهد، وقت بیشتری صرف خانواده ات کنی، ورزش کنی و دنبال علاقه ات بروی مثلا ساعاتی را نقاشی کنی، باید کدام را انتخاب کنیم؟
.
۳
برای اینکه راحتتر به این دوگانه مهم فکر کنم برای خودم یک طیف را در نظر گرفتم:

هر از چندگاهی برنامه ام را مروری می کنم و از خودم می پرسم کجای این طیفم.
شما کجای این طیف هستید؟ و چقدر از این جایگاه احساس رضایت واقعی دارید؟
.
۴
طاها پسر خواهر همسرم است، او پسری هفت ساله و بانمک است، یک بار در جمع از او پرسیدند، می خواهد چکاره شود و او گفت: دوست ندارم کار کنم و می خوام بگردم! برم شهرای مختلف، شیراز، شمال، کوه و اینا! طاها در هفت سالگی به این نتیجه رسیده است که علایق شخصی اش مهم تر از شغل است. گرچه دنیایش کوچک است و احتمال زیادی هست که نظرش تغییر کند ولی می دانیم که این دیدگاه هم بیراه نیست و افراد زیادی را سراغ داریم که این شیوه زندگی را پیش گرفته اند و در مواردی توانستند از همین سفرهایشان درآمد هم کسب کنند.
احمد پسرعمه ام طرف دیگر طیف است، او ساعت های بسیار طولانی را برنامه نویسی می کرد، (هنوز هم) عمه ام می گفت «به فکر سلامتی ات باش چشم ها و کمرت آسیب دیده و خوابت کم شده ، … هیچ چیز اندازه سلامتی مهم نیست.» و پاسخ او این بود که پول درآورردن مهم تر است و با پول می تواند سلامتی اش را هم در آینده تضمین کند، از طرفی معتقد بود با کارش دارد خدمتی انجام می دهد و مشکلی را حل می کند یعنی نفساً ارزشمند است.
.
۵
خودم هم از همان کودکی به این فکر می کردیم. مثلا فکر می کردم شرایط زندگی ما که مادرم خانه دار است و بهتر است یا دوستم که مادرش کارمند است؟ ما که پدرمان شغل آزاد دارد و تایم بیشتری سر کار است خوشبخت تریم یا همسایه مان که شغل ثابتی دارد و ساعت دو به بعد پیش بچه هایش است ولی درآمد کمتری دارد؟ بعد هم که وارد مراحل مختلف تحصیل، کار، ازدواج، تصمیم برای فرزندآوری شدم، همیشه این پرسش همراهم بوده و خواهد بود.
.
۶
در این مقطع از زندگی ام فکر می کنم خانواده، سلامتی و علایق شخصی ام مهم ترند ولی گاهی که در کار و درس زیاده روی می کنم، مچ خودم را می گیرم! انتخاب جایگاه در این طیف به نوعی دشوار است و پایبند بودن به آن مشکل تر.
لازم است دائم انتخاب هایمان را بازبینی کنیم و مچ خودمان را بگیریم. بسیار سنگین و تلخ است اگر زمانی بفهمیم انتخابمان اشتباه بوده است که دیگر زمان و توان کافی برای جبرانش را نداشته باشیم.
.
.
دیدگاهتان را بنویسید