سه سوال برای کشف هدف زندگی
گاهی پیام هایی دریافت می کنم از افرادی در بازه سنی بین ۱۸ تا ۲۲ سال که درباره هدفشان سوال می پرسند. مثلا می گویند بین کسب مهارت در چند حوزه مردد هستند یا نمی دانند سراغ کدام شغل بروند و خلاصه تکلیفشان با خودشان روشن نیست.
این موضوع کاملا طبیعی است. خیلی از افراد تا کهن سالی هم نمی توانند هدفشان را پیدا کند چه برسد به ابتدای جوانی. ضمن آنکه خیلی از افرادی که به چند حوزه علاقه مند هستند افراد چندپتانسیلی هستند و چه بسا بهتر است به تدریج سراغ علاقه مندی های متفاوت شان بروند.
اما برای آن که به سمت کشف هدف زندگی مان برویم می توانیم سوالاتی را از خودمان بپرسیم:
.
سوال اول: کدام کار است که وقتی درگیرش می شوید ساعت از دستمان در می رود؟
حتما تجربه کردید که گاهی چنان درگیر کاری می شویم که یادمان می رود گرسنه ایم یا حتی یادمان می رود دستشویی برویم! به این حالت فلو شدن می گویند. می گویند نیوتون هر وقت درگیر مطالعاتش می شده چنین حسی را تجربه می کرده و مادرش هر روز به او یادآوری می کرده که مثلا وقت ناهار است.
توجه کنید که هنگام انجام چه کارهایی چنین احساسی را تجربه می کنید، این کارها همان چیزی است که باید جدی شان بگیرید. شاید بگویید هنگام انجام کارهایی مثل فیلم دیدن یا بازی فقط این حس را دارید. خب این ایرادی ندارد.
شاید بتوانید با تجربه زیادتان در فیلم دیدن یا انجام بازی های آنلاین حالا بروید سراغ خلق یک فیلم یا بازی، یا مهارت فیلم نامه نویسی و طراحی گیم پلی را دنبال کنید. در واقع این علاقه تان را به فرصتی عالی تبدیل کنید.
من این حس غرق شدن را زمان هایی تجربه می کنم که در حال تدریس هستم یا تولید یک محتوا به شکل های مختلف. متوجه شدم از کودکی هم این علاقه همراهم بوده است. البته چند فعالیت کاملا بی ربط دیگر مثل صخره نوردی و نقاشی را هم بسیار دوست دارم و همین اندازه در آنها غرق می شوم ولی فعلا جدی به آنها نپرداختم.
مهم نیست به چه چیزی علاقه داریم و در آن غرق می شویم. کاری که باید انجام دهیم این است که حقیقت شناختی که در پس آن میل مان وجود دارد را کشف کنیم و آن را جدی بگیریم.
سوال دوم: از انجام چه کاری فرار می کنید؟
خیلی اوقات روزها و ماه ها برای شروع فعالیتی جدید خیال پردازی می کنیم اما آن را شروع نمی کنیم. دو حالت دارد، حالت اول آن است که واقعا در شرایط فعلی مان امکان شروعش را نداریم مثلا درگیر یک پروژه مهم هستیم، یا برنامه ریزی کرده ایم که سال بعد که کودکمان از آب و گل درآمد آن را شروع کنیم. خب اینها دلایل موجهی هستند.
اما حالت دوم و بسیار رایج این است که دلایمان از آن جنس اند که « اگر موفق نشوم چه؟»، «فلانی به من نخندد!»، «بگذارم فلان مهارت و فلان مهارت را هم یاد بگیرم بعد…». این دلایل دسته دوم اصلا قابل توجیح نیستند. باید باور کنید که نقطه عطف زندگی شما پا گذاشتن روی چنین افکار سمی است.
واقعیت را بپذیرید که ممکن است موفق نشوید، به شما بخندند و در شروع قوی نباشید. کاملا عادی است. اما مطمئن باشید اتفاقا اگر این فعالیت ها را جدی بگیرید و از آنها فرار نکنید، مسیرهای جدیدی به رویتان باز می شود.
.
سوال سوم: اگر به شما بگویند فقط ۶ ماه به پایان زندگی تان باقی مانده، چه کار می کنید؟
سوال دلهره آوری است و احتمالا قبلا هم آن را شنیده اید. ولی آیا تا به حال جدی به آن فکر کرده اید؟ اینکه فاصله خودمان با مرگ را کوتاه ببینید و خودمان را در شرایطی تصورم کنیم که ۶ ماه بیشتر فرصت نداریم، مزیت های زیادی دارد. یکی از آنها این است که متوجه می شویم ارزش های اصیل ما کدامند.
دیگر کم تر درگیر آن می شویم که دیگران چگونه ما را قضاوت خواهند کرد و می چسبیم به اهداف واقعی خودمان. پس فکر کردن به این سوال هم می تواند به ما کمک کند مسیر بهتری را انتخاب کنیم.
.
با همه روش ها و پیشنهاداتی که وجود دارد باز هم ممکن است بارها اهداف نادرستی را انتخاب کنیم ولی این مسیری است که همه باید کنیم. تا وارد گود نشویم پی نمی بریم که چند مرده حلاجیم و اصلا تصور درستی از آن داشتیم یا نه.
مثلا من در دوره ای در سن بیست سالگی به برنامه نویسی علاقه مند شدم. واردش شدم و متوجه شدم آنچه که فکر می کردم نیست. در واقع به این نتیجه رسیدم این کار با شخصیت برون گرا و اجتماعی من سازگار نیست. سه دوره کلاسی که صرف این کلاس ها کردم زمان و هزینه نسبتا زیادی برد، اما دستاورد ارزشمندی داشت. متوجه شدم تصورم نادرست بوده است. اگر آن تجربه را نداشتم شاید هنوز در حسرت آن بودم و افسوس می خوردم چرا زودتر آن را شروع نکردم.
ولی حالا کوله باری از چنین حسرت هایی را با خودم حمل نمی کنم و بسیار خوشحالم که جسارت عمل کردن به این هدفم را داشتم هر چند آن طور نشد که ابتدا فکر می کردم. به خودمان سخت نگیریم، زندگی کردن همین است. باید آنقدر تجربه کنیم تا بزنیم به هدف.
دیدگاهتان را بنویسید