نقدی بر المپیادهای علمی

دورهای از کودکیام بسیار پیگیر «اخبار جوانهها» بودم. شنیدن خبرهایش را دوست داشتم اما بیشتر از آن به خبرنگار شدن علاقه داشتم و حین تماشای آن خودم را جای خبرنگاران و گاهی مجری اخبار تصور میکردم و از این تصورات لذت میبردم. یکی از خبرهایی که در این برنامه تکرار میشد، خبر کسب مدالهای المپیاد علمی نوجوانان ایرانی بود. گاهی به آنها غبطه میخوردم و دوست داشتم من هم روزی مدال المپیاد بیاورم تا خانواده و مردم کشورم به وجودم افتخار کنند! و تلوزیون به افتخارم سرود ملی را پخش کند. وقتی سرود ملی پخش میشد سراپا به کشورم میبالیدم و مو بر تنم سیخ میشد.
سالها از آن خیال پردازیهایم میگذرد و ۷-۸ سالی می شود که دیگر اخبار و سایر برنامههای صدا و سیما را ابداً نگاه نمیکنم اما همچنان از رسانههای دیگر خبر کسب مدالهای المپیاد بچههای ایرانی به گوشم می خورد و میبینم که هنوز عده زیادی تحت تاثیر بمباران برخی رسانهها گمان میکنند که موفقیت در المپیادهای علمی نشانه سرآمد بودن کشورمان در عرصههای علمی و مهمتر آن نشانه هوش نایاب ایرانیان است.
در حالیکه این تصور توهمی بیش نیست چرا که بخش بزرگی از کشورهای توسعه یافته که فرهنگ توسعهیافته کارتیمی را دارند، برای شرکت در این رقابتها سرمایه گذاری نمی کنند و بچههای ما غالبا با بچههای کشورهایی رقابت میکنند که فرهنگی مشابه فرهنگ ما دارند.
در کشورهای توسعه یافته کسب چنین مدالهایی چندان مورد توجه نیست چون نه تنها آنها را مفید نمیدانند بلکه آنها را آسیبزا هم میبینند. در المپیادها غالبا کشورهایی شرکت میکنند که همچنان به دلایل سیاسی و فرهنگی خاص دچار تکروی و خودشیفتگی فرهنگی هستند و به جداسازی افراد بر اساس تعریف کهنه هوش اعتقاد دارند. در این فرایند آموزشو پرورش باید دانشآموزانی را غربال کند و بخشی از آنها را آموزشهای ویژهای بدهند تا بتوانند راهی این رقابتها شده و مدالهای خوشرنگ کسب کنند.
تمایل به نمایش نخبگان یک بیماری فرهنگی در جامعه است. دیگر با دیدن نوجوانان مدالآور نه تنها احساس افتخار نمیکنم بلکه افسوس میخورم که چرا همچنان جامعهمان درگیر وزن دادن به افرادی است که به ظاهر تواناییها و ژن برتری دارند. پیامد این نگرش آن است که زمان طلایی نوجونانمان که می تواند صرف فعالیت هایی شود که به آنها مهارتهای زندگی (مثل کار تیمی) را بیاموزد صرف کلاسهایی می شود که در آنها به صورت فشرده دانشی آموخته میشود که ارزشمند نیست. از طرفی دیگر در این سن به آنها اضطرابی تحمیل میشود که سلامت روان آنها را مورد تهدید قرار میدهد.
در آموزش و پرورش جوامع توسعه یافته بر تقویت مهارتهای اساسی مثل همکاری، حل مسئله، تفکر انتقادی و خلاقیت تاکید میشود. برای رشد این مهارتها به طور جدی سرمایهگذاری شده و سنجههایی دقیق و معتبر هم برای ارزیابی مستمر آنها طراحی کرده اند.
به عنوان مثال یکی از آزمونهای استاندارد بین المللی که چند سال است در بسیاری از کشورها توسط OECD برگزار میشود، آزمون «حل مسئله مشارکتی» (Collaborative Problem Solving) است. وقتی نمونه سوالات این آزمون و شیوه برگزاری آن را مطالعه کردم، شگفتزده شدم. متخصصانی تراز اول از چندین کشور گردهم آمده و چنین آزمونهایی را طراحی میکنند و هدف آن نه نمایش نخبگان بلکه داشتن سنجهای برای برنامهریزی برای تقویت مهارتهای اساسی برای زندگی در دنیای پیچیده قرن حاضر است.
وقتی میبینم همچنان دغدغه نظام آموزشی و برخی از والدین وارد کردن دانشآموزان به المپیادها و مدارس تیزهوشان و غیره است، از بازتولید دائم این چرخهِ بیمار قلبم فشرده میشود، آینده این دانشآموزان برایم قابل پیشبینی است. افرادی که دچار خودشیفتگی و کمالگرایی میشوند، همچنین توانایی کار تیمی را ندارند چون به انسانها به عنوان رقیب نگاه می کنند.
امیدوارم بتوانیم نگرش های خود را نسبت به تعلیم و تربیت اصلاح کنیم و از بازتولید این فرهنگ که بر تک روی و رقابت تاکید دارد، جلوگیری کنیم.
2 Comments
Join the discussion and tell us your opinion.
با دیدگاه شما کاملاً موافقم. تازه بماند خود نحوۀ انتخاب این افراد هم مشکلات جدی داره. تا زمانی که پیشرفت تحصیلی یک فرد تابع شرایط خانوادگی اون فرد باشه، نظام آموزشی هیچ کدوم از اهدافش رو برآورده نکرده
احسنت
واقعا مطالبتون مفید و جذاب هست