چقدر باید در موضوعی تخصصی غرق شد؟

گاهی بین الگو قرار دادن افراد متخصص یا افراد حکیم (کسانی که خردی محدود به یک حیطه ندارند) گرفتار می شویم. از طرفی افرادی گوشه ذهنمان میآیند که در رشتهای مختصص هستند ولی در سایر موضوعات مهم نظراتی ناپخته، سطحی و منحرفکننده دارند و از طرفی می دانیم که بسیاری از دستاوردهای بشر حاصل متمرکز شدن انسانهایی روی موضوعاتی خاص بوده است.
از یک طرف میدانیم که افراد متخصص مورد احترام اجتماع بوده و هستند و از طرفی دیگر شنیدهایم که یکی از عواملی که باعث بروز خلاقیت می شود پرسه زدن در حیطهها و موضوعات متعدد است. با چنین بستر غنی و متنوعی میتوانیم مسائل را ترکیب کنیم و به دیدگاهی خلاقانه دست پیدا کنیم.با این چالش و شاید بتوان گفت تناقضها چه کنیم؟ چگونه میتوانیم در عصر تخصصها جایگاه حرفهای خوبی داشته باشیم و از طرفی دیگر در مرداب تکبعدی بودن گرفتار نشویم؟
پاسخ به این چالشها بسیار مفصل است و اتفاقا منابع خوبی در این زمینه وجود دارد. مثلا کتاب گستره (Range) اثر دیوید اپستین که با نام های دیگری هم در ایران ترجمه شده است. مطالعه این کتاب به سوالات مهمی که مدتی بود گوشه ذهنم مانده بود، پاسخ داد و مطالعهاش را پیشنهاد میدهم.
اما در مجموع از مطالعه کتابهایی از این دست، مطالعه مصاحبه افراد صاحب سبک و همچنین گفتگو با دوستانم در مورد این چالش برای خودم به یک مدل رسیدم. در این مدل شما یک پروژه را به عنوان پروژه اصلی زندگیات تعریف میکنی، اما مطالعات غیرمرتبط در سایر رشته ها را نیز پیش ببری. منظور از پروژه اصلی و مطالعات غیرمرتبط را بیشتر باز میکنم.
پروژه اصلی زندگی آن شیرازهای است که صفحات مختلف زندگی تحصیلی و شغلیات را به هم متصل می کند و تبدیل به رسالتت می شود و حتی بعد از مدتی جز هویتت می شود و کار روی آن را جزئی از خودت می دانی.
این پروژه باید ۴ ویژگی داشته باشد:
۱) خاص و در حیطه تخصص و رشته ات باشد.
۲) در آن حیطه ارتباطاتی داشته باشی و سرچشمههای آن را بشناسی. یعنی افراد معتبری که چه در گذشته چه در زمان حال به طور ویژه روی آن موضوع، فعالیت منسجم و علمی انجام داده اند.
۳) موضوع دغدغه شخصی خودت باشد و از دل یک مسئله واقعی که آن را زیستهای بیرون آمده باشد. ۴) در عین جزئی و تخصصی بودن، فضایی داشته باشد که بتوانی چند دهه درباره آن بخوانی و بنویسی و کار کنی.
پروژه اصلی بخش زیادی از منابع ما را درگیر می کند اما قرار نیست تماما در آن غرق شویم، چون در این صورت دچار زیست تک بعدی می شویم. فرض کنید متخصصی که فلسفه نمیداند و نگاهی جهان شمول به مسائل ندارد، اساسا سراغ مسئلههای اشتباه می رود، او در واقع به هدف نمی زند بلکه در حاشیه پیش می رود و نمی تواند دستاوردی ماندگار برای خودش و جامعه داشته باشد.
متخصصی که با علوم سیاسی و جامعه شناسی بیگانه است، نمی تواند مسائل جامعه را تشخیص دهد، متخصصی که با روانشناسی و عصب شناسی آشنایی ندارد چطور می تواند اثری تاثرگذار خلق کند؟ به حیطههای مختلف مثل ادبیات، تاریخ، علوم پزشکی، تغذیه، علوم پایه و غیره نیز میتوان از این زاویه نگاه کرد. قرار نیست ما در همه این حیطه ها متخصص شویم و به خودمان اجازه اظهار نظر در اجتماع را دهیم، اما نیاز است با دیدگاههای علمی و پیشینه علوم مختلف آشنایی نسبی داشته باشیم تا حداقل به سوالات اساسی شخصیمان پاسخی درخور دهیم.
اجازه دهیم شوق یادگیریمان در حیطههای مختلف زنده بماند و پیش رود. مطلوب است که این مطالعه هم در موضوعات اساسی مثل فلسفه باشد، هم در حیطه های هم جوار با پروژه اصلیمان، هم در علوم روز و کاربردی که با آنها در زندگی روزمره مواجه هستیم. اگر این جستجوگری در حیطههای مختلف را حذف کنیم، ابتکار را از دست می دهیم، حتی تبدیل به متخصصی میشویم که نگرش عمیقی نسبت به موضوع ندارد و بسیار کسلکننده است.
این مطالعات به بهبود پروژه تخصصیمان نیز کمک میکند. بعنوان مثال یکی از مهارتهای مهم متخصصینِ تاثیرگذار آن است که حین ارائه دیدگاهشان از تمثیلها و استعاره هایی نوآورانه استفاده میکنند. استفاده از این تمثیلها به مخاطب کمک می کند زوایای جدیدی از موضوع را ببیند، آن را تجسم کند و در نتیجه بهتر آن را به ذهن بسپارد. فقط متخصصی که در حیطههای مختلف پرسه زده است این توانایی را دارد. یا فرض کنید افرادی که حین ارائه دیدگاهشان از اشعار یا حکایت های کلاسیک استفاده می کنند، چقدر بهتر میتوانند آنچه در ذهنشان است را منتقل کنند و موضوعات را شیرین تر ارائه دهند.
تعادل بین پروژه اصلی و مطالعات متفرقه مسئله ای حیاتی است. محمدرضا شعبانعلی در یکی از پست های اینستاگرامش بسیار شیوا به این مسئله اشاره کرد: «به عنوان معیاری شخصی و خودآموخته، در ارزیابی دیگران به این نکته توجه میکنم که خارج از قلمرو اصلی تخصصشان چگونه فکر میکنند. چه میبینند و چه میگویند. چون بلاخره ناپختهترین فردها و ناکارآمدترین ذهنها هم بعد از سالها فعالیت در یک حوزه آن قدر میخوانند و میشنوند و تکرار میکنند که ممکن است برای چند دقیقه یا چند ساعت، با تکرار همان حرفها، تصویری از فردی عمیق و پخته در ذهن ما بسازند. پای لنگ ذهن را وقتی از قلمرو تخصصیاش خارج میشود، راحتتر میتوان دید و تشخیص داد.»
دیدگاهتان را بنویسید